هامين گل ماهامين گل ما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

لحظه هاي ناب بي تكرار ما

پسرك دورقمي من...

گل پسرمامان سلام،ماهگردهاي تولدت دورقمي شد عشقم.مباركت باشه ان شاءالله ١٠٠٠ ساله بشي عزيزكم.نمي دونم ماماني خوشحال باشم يا ناراحت.خوشحال ازاينكه نفسم روز به روز داره بزرگتر ميشه و آقا تر و ناراحت از اينكه اين روزهاي قشنگ مثل برق و باد دارن ميگذرن.انگار همين ديروز بود كه ١٠روزت بود.اميدوارم كه روزهامون به خوشي و سلامتي بگذره.اما برات بگم از اتفاقات ماهي كه گذشت.توي اين ماه من و شما شديدا سرما خورديم و مجبور شديم بازهم مزاحم ماماني بشيم تا كمي بهتر بشيم.نمي دوني مامان جون انقدر بد سرفه ميكردي كه با هر سرفه ات دلم ميخواست بميرم،خوب خداروشكرالان بهتري.يكي ديگه ازاتفاقات مهم اين ماه اولين سفر شمابه شمال كشور و درياي خزر بوداون هم به همراه مانا ج...
28 ارديبهشت 1393

به سلامتي همه ي پدرهاي دنيا

پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا پسر نازم امروز هم يكي ديگه از روزهاي قشنگ دنياست روز تولد مولا علي (ع) كه اين روز شده روز بزرگداشت يكي از بهترين آفريده هاي خلقت.روز پدر....امسال باوجود شما اين روز يه حال و هواي ديگه اي داشت آخه اولين سالي بود كه بابا جون اسم زيباي پدر رو داشت.ميدوني هامينم وقتي كه با با با با ميكني باباجون ميره تو يه عالم ديگه.وشروع ميكنه به قربون صدقه رفتنت و شما هم هي تكرار ميكني و خودت رو بيشتر براش لوس ميكني خوب كه حالا دختر نيستي.اميدوارم كه خدا همه ي بچه ها و پدرهاشون رو براي هم حفظ كنه شما...
26 ارديبهشت 1393

زخم

الهي من برات بميرم،الهي من فدات بشم كه اين روزها رونبينم ديروز باصورت افتادي روفرش و بيني قشنگت زخم شد،حتي نوشتنش هم دلم رو ريش ميكنه.من خيلي مراقبت هستم عشقم فقط يه لحظه از پيشت بلندشدم كه اين اتفاق افتاد.خدايا همه بچه هاي معصوم رو ازبلايا حفظ كن پسرك من رو هم خودت مراقبش باش كه ديگه هيچوقت حتي از اين اتفاقهاي كوچيك هم براش نيفته،ازديروز هروقت نگاهم به بينيت ميفته ميميرم و زنده ميشم.....دردروبلات به جونم نفسم.
5 ارديبهشت 1393

عکس

جیگرمامان بعد از واکسن دوماهگی-بمیرم برات خیلی اذیت شدی گل پسرشش ماهه ی من  خب منم میخوام ببینم تو نت چه خبره...... لباسای من که خوردن خوشمزه بود ،بذار ببینم شلوار بابا جونم خوشش میاد...؟؟؟!!!!!!! هامین داره یه دندون    قند میخوره از قندون    آش دندونی هامین جون     بفرمایید نوش جون(17/12/92  توسط مامان هنرمند ) اولین ماهی عید هامین که مامانی(مامان مامان)با یه تزیین زیبا براش فرستاد...مرسی مامانی جون وروجک به candy land می رود..... گل  خوش خنده ی مامان در میون گل ها ...
5 ارديبهشت 1393

مروري كوتاه بر اين نه ماه

عشق زيباي ماماني از روزي كه به دنيا اومدي تا بيست روزگي ماماني(مامان مامان)پيشمون بود و تمام كارهاي من و شما و خانه رو انجام مي داد،بعد از اون هم تا شش ماهگيت تقريبا ما اكثر اوقات رو خونه ي بابايي اينا بوديم و دوباره زحماتمون بر دوش ماماني بود.ماماني مهربونمون اين رو بدون كه ما هيچوقت زحماتت رو فراموش نمكنيم،دست گلت درد نكنه.توي اين مدت بابا جون هم به خاطر راحتيه من و شما دوري از ما وسختيهاش رو تحمل كرد.مرسي باباي عزيز كه مثل هميشه آسايش ما بيشتر از همه چيز برات اهميت داره.اما مامان جونم شما از روزي كه به دنيا اومدي خيلي بيقراري و گريه ميكردي هم روزها و هم شبها طوريكه خودم هم پا به پات گريه مي كردم آخه خودت كه ميدوني من تحمل كوچكترين ناراحتيه...
3 ارديبهشت 1393

يكي ديگر از اولين ها

مامان جونم ديروز بعدازظهر ٩٣/٠٢/٠٢ داشتي با من و باباجون بازي مي كردي كه براي اولين بار از حالت دراز كشيده خودت تونستي بنشيني و يكي ديگه از دلواپسي هاي من رو كمتر كني ....به افتخار هامين جونم هوراااااااااااا
3 ارديبهشت 1393

ماجراي نامگذاري و گرفتن شناسنامه

قند عسلم يكي از موضوعات مهم اين نه ماه ماجراي نامگذاري و گرفتن شناسنامه ي شمابود.بالاخره بعد از كلي جستجو روزي كه شما متولد شدي تصميم گرفتيم كه نام شما رو هامين بگذاريم.اما روزي كه باباجون رفت ثبت احوال براي گرفتن شناسنامه ي شما گفتند كه اين اسم جزء اسامي تاييد شده ي ثبت احوال نيست و كسي تا حالا با اين اسم نامگذاري نشده،اونها دو راه پيش روي ما گذاشتند اول اينكه اسم پسرنازمون رو چيزديگه اي بگذاريم دوم اينكه به ثبت احوال مركزي درخواست ثبت اسم شما رو بديم.كه ما راه دوم رو با اينكه خيلي دوندگي داشت انتخاب كرديم.بنده خدا باباجون و ماماني و خاله جون كلي دنبال اين پروسه دوندگي كردند،فقط يك نمونه اش اينكه سه بارفتن ثبت احوال مركز در خيابون ميرزاي شير...
2 ارديبهشت 1393

اولين پارك

بله آقا،بالاخره با گرمتر شدن هوا و كسب اجازه ازآقاي پدر درتاريخ٩٣/٠١/٢٨براي اولين بار با خاله جون برديمت پارك نزديك خونه ي ماماني اينا.ازاونجايي كه عاشق دَدَ هستي با ذوق و شوق به اطراف و بچه هاي مشغول بازي نگاه مي كردي،الهي مامان فداي اون چشات.بعد هم كه كمي خلوت تر شد با همكاري خاله جون سوار تاپ و سُرسُره كرديمت نمي دوني چه ذوقي مي كردي نفسم،تازه وقتي هم كه پيادت مي كرديم كلي گريه و جيغ و داد مي كردي كه بازي رو ادامه بدي.امان از دست اين پسرك .... ان شاء الله كه هميشه شاد و خوشحال باشي عزيزدلم.
2 ارديبهشت 1393

اين روزهاي فرشته ي خونمون

هامين نازم از اين به بعد سعي مي كنم كه كودكانه هات رو روزانه برات به يادگار بذارم و در اين بين هروقت هم كه تونستم با وجود شيطنت هاي شما خاطرات اين نه ما رو برات ثبت كنم... اما برات بگم از اين روزهات ديگه حتي يك لحظه هم نمي تونم تنهات بذارم به سرعت هرچه تمام تر ميري به سراغ جاها و وسايل خطرناك مثل سيمهاي برق،زير مبل ها و ميزها،لبه ي شومينه و سنگهاي داخلش ،ميز تلويزيون.دوست داري از همه جا بگيري و وايستي و هرجا هم كه كمك بخواي با گريه شروع مي كني مامان مامان گفتن.الهي قربون صدات برم عشقكم. اما كلمه يا بهتر بگم جمله اي كه اين روزها خيلي استفاده مي كني اي چيه (اين چيه)هستش كه با ديدن هرچيزي كه بخواي بگيريش يا بري طرفش ميگي.تازه امشب براي اولين بار...
1 ارديبهشت 1393

درباره ي ما

هامين نازنيم،عزيزترينم من و بابايي شهريور سال ١٣٨٦ پيوند آسمونيمون روجشن گرفتيم و آذر ماه ١٣٩١متوجه شديم كه خداي خوبمون لطفش رو در حق ما تمام كرده و يه فرشته توراه داريم.آره پسركم ازاون روز بود كه شما شدي همه ي دنياي ما.روزي كه اين مطلب رو بخوني حتما خودت متوجه شدي كه اغراق نمي كنم و همه ي زندگي ما هستي.خلاصه نه ماه با تمام شيريني ها و استرس هاش گذشت.قراربود كه شما هفته ي اول مرداد به دنيا بيايي اما چون دكتر يه سفر مهم براش پيش اومدروز١٣٩٢/٠٤/٢٣ كه براي چكاب رفته بوديم در ميان بهت و ناباوري ما گفت كه شما روز بعد به دنيا خواهي اومد.هم خوشحال بوديم هم يه كم استرس داشتيم كه نكنه هنوز زود باشه و شما كامل رشد نكرده باشي امااز اونجا كه خدا خودش همي...
1 ارديبهشت 1393
1